عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَسَنِ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ اَلْمُرْتَجِلِ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ ذَرِيحٍ اَلْمُحَارِبِيِّ عَنْ عُبَادَةَ اَلْأَسَدِيِّ عَنْ حَبَّةَ اَلْعُرَنِيِّ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) إِلَى اَلظَّهْرِ فَوَقَفَ بِوَادِي اَلسَّلاَمِ كَأَنَّهُ مُخَاطِبٌ لِأَقْوَامٍ فَقُمْتُ بِقِيَامِهِ حَتَّى أَعْيَيْتُ ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّى مَلِلْتُ ثُمَّ قُمْتُ حَتَّى نَالَنِي مِثْلُ مَا نَالَنِي أَوَّلاً ثُمَّ جَلَسْتُ حَتَّى مَلِلْتُ ثُمَّ قُمْتُ وَ جَمَعْتُ رِدَائِي فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ! إِنِّي قَدْ أَشْفَقْتُ عَلَيْكَ مِنْ طُولِ اَلْقِيَامِ فَرَاحَةَ سَاعَةٍ ثُمَّ طَرَحْتُ اَلرِّدَاءَ لِيَجْلِسَ عَلَيْهِ. فَقَالَ لِي: يَا حَبَّةُ إِنْ هُوَ إِلاَّ مُحَادَثَةُ مُؤْمِنٍ أَوْ مُؤَانَسَتُهُ. قَالَ: قُلْتُ: يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ! وَ إِنَّهُمْ لَكَذَلِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ لَوْ كُشِفَ لَكَ لَرَأَيْتَهُمْ حَلَقاً حَلَقاً مُحْتَبِينَ يَتَحَادَثُونَ فَقُلْتُ أَجْسَامٌ أَمْ أَرْوَاحٌ فَقَالَ أَرْوَاحٌ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَمُوتُ فِي بُقْعَةٍ مِنْ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ إِلاَّ قِيلَ لِرُوحِهِ اِلْحَقِي بِوَادِي اَلسَّلاَمِ وَ إِنَّهَا لَبُقْعَةٌ مِنْ جَنَّةِ عَدْنٍ.
حبّه عرنى (رضوان الله علیه) گويد: همراه امير مؤمنان على (عليه السّلام) به پشت كوفه رفتيم. حضرتش در وادى السلام ايستاد. گويا گروهى را مورد خطاب قرار داد. من نيز با آنحضرت ايستادم تا خسته شدم ، سپس نشستم تا باز ايستادم و دوباره حالت پيشين بمن دست داد، نشستم تا آنكه خسته شدم ، سپس برخاستم و رداى خود را برچيدم و گفتم: اى امير مؤمنان! من از طول قيام شما براى شما ناراحت شدهام، ساعتى استراحت كنيد. من رداى خود را پهن كردم تا حضرتش بر آن بنشيند.
بمن فرمود: اى حبه! اين طول قيام براى سخن گفتن و انس با بندهاى مؤمن بود.
گفتم: اى امير مؤمنان! آيا مىتوان با آنها سخن گفت؟
فرمود: آرى، و اگر براى تو پرده برداشته مىشد، آنها را مى ديدى كه حلقه وار [نشسته و] لباسهائى را بخود پيچيده و با يكديگر سخن مىگويند.
گفتم: آنها جسمند يا روح؟
فرمود: روحند و هر مؤمنى كه در هر جائى از زمين بميرد ، به روح او گفته مىشود: به وادى السلام ملحق شو! براستى كه اينجا ، قطعهاى از عدن [بهشت] است.
منبع:
كافی [ط الاسلاميه]: جلد ۳ ، صفحه ۲۴۳ ، بَابٌ فِي أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ ، حدیث ۱.
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّ أَخِي بِبَغْدَادَ وَ أَخَافُ أَنْ يَمُوتَ بِهَا. فَقَالَ: مَا تُبَالِي حَيْثُمَا مَاتَ أَمَا إِنَّهُ لَا يَبْقَى مُؤْمِنٌ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا إِلَّا حَشَرَ اللَّهُ رُوحَهُ إِلَى وَادِي السَّلَامِ. قُلْتُ لَهُ: وَ أَيْنَ وَادِي السَّلَامِ؟ قَالَ: ظَهْرُ الْكُوفَةِ أَمَا إِنِّي كَأَنِّي بِهِمْ حَلَقٌ حَلَقٌ قُعُودٌ يَتَحَدَّثُونَ.
راوی گوید: به امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردم: برادرم در بغداد است ، میترسم در آنجا بمیرد.
فرمود: باکی نیست هر جا که بمیرد ؛ براستی که هیچ مؤمنی که در مشرق زمین و غرب آن نمیماند ، مگر آنکه خداوند روح او را در وادی السلام محشور سازد.
راوی گوید: به حضرت گفتم: وادی السلام در کجاست؟
فرمود: در پشت کوفه [نجف] ، آگاه باش! گویا آنها را میبینم که حلقه وار نشستهاند و با یکدیگر حدیث [سخن] میگویند.
منبع:
كافی [ط الاسلاميه]: جلد ۳ ، صفحه ۲۴۳ ، بَابٌ فِي أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ ، حدیث ۲.
سفیر انتظار - Safir Entezar...
ما را در سایت سفیر انتظار - Safir Entezar دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fsafir124 بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 14:14