زیانکارانِ کربلا

ساخت وبلاگ

کربلا ،  صحنه ظهور چهره‌هائی با نگرش‌ها ، عملکردها و فرجامهاى گوناگون است ؛ «زیانکاران» و در مقابل آن «ره یافتگان ، دو طیف نمادین جامعۀ آن عصر بودند که با وجود نقطه‌هاى مشترک ، رفتار مختلفى را در آن حادثه از خود نشان دادند.
ره یافتگان , با پیشینه‌اى نه چندان مثبت و گاه منفى ، ضمن شکستن زنجیرهاى شیفتگى دنیا ، دعوت امام زمان خود را لبیک گفته و در رکاب آن امام و رهبر نیک بختان ، زندگى خویش را با میمنت و مبارکى پیوند دادند. زهیر بن قین ، حر بن یزید ریاحی ، حارث بن امرءالقیس ، نعمان و حلاس بن عمرو ، بکر بن حى ، عمرو بن ضبیعه و ابوالحتوف ... در زمرۀ این گروه هستند که در برزخ ماندن و رفتن ، رفتن بسمت حقّ و امام حقّ را پذیرا شدند.
از دیگر سو، زیانکاران قرار داشتند ؛ همانان که هماى سعادت بر بام زندگى‌شان نشست تا مرکب عروج ایشان بسوى رضوان باشد ، اما رفاه طلبى ، دنیاپرستى ، مرگ گریزى ، قدرت خواهى و عوام زدگى ، عقل و تفکر را از آنان ربود و هر یک با بهره گیرى از موقعیت خاص خود ، دست رد به بخت زرین خویش زده و دعوت امام مفترض الطاعة را اجابت نکردند.
دنیا ، گاه سکوى پرش سبک بالان بسوى ملکوت و گاه مرتعى زیبا و دلفریب براى دنیا طلبان ظاهر بین است: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین والقناطیر المقنطره من الذهب والفضه و الخیل المسومه والانعام والحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا والله عنده حسن الماب».(1)
محبت امور مادى ، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپایان و زراعت ، در نظر مردم جلوه داده شده است [تا در پرتو آن ، آزمایش و تربیت شوند] ؛ ولى اینها [در صورتى که هدف نهایى آدمى را تشکیل دهند] سرمایه زندگى پست [مادى] است ، و سرانجام نیک [و زندگى والا و جاویدان)] نزد خداست.
دقت در زندگى هر یک از زیانکاران در واقعۀ کربلا ما را به نقطه‌هاى آغازین سقوط حیات ایشان رهنمون و فرجام سوء ردکنندگان دعوت امام را مبرهن مى‌سازد. حیات این گروه را مرور مى‌کنیم:

۱- عبدالله بن عمر:
عبدالله فرزند عمر بن خطاب (لع) و از صحابى رسول اکرم (ص) است.(۲) عمر (لع) او را در ادارۀ حکومت پس از خود ناتوان مى‌شمرد.(۳) ابن عمر بعد از عثمان (لع) از بیعت با امام على (ع) سرپیچى (۴) کرد ، یارى نکردن حق و خوار نکردن باطل دو ویژگى منفى او در نگاه امیر مؤمنان (ع) بود.(۵) او خلافت معاویه (لع) را برسمیت شناخت و با وى بیعت کرد(۶) آن هنگام که معاویه (لع) براى یزید (لع) بیعت مى‌ستاند ، ابن عمر به گروه مخالفان پیوست ؛ اما معاویه (لع) از او بیمناک نبود و به وفادارى او در آینده ایمان داشت(۷) و در این باره به فرزندش چنین گفت: «عبدالله بن عمر گرچه از بیعت امتناع ورزید ، ولى او با توست ؛ قدرش را بدان و او را از خود مران».(۸)
در آغاز خلافت یزید (لع) و پس از ورود امام حسین (ع) به مکه ، ابن عمر براى ترغیب آنحضرت به بیعت با یزید (لع) نزد ایشان رفت و گفت: از دشمنى دیرین این خاندان با شما آگاهى دارى ، مردم به او [یزید (لع)] روى آورده‌اند و درهم و دینار در دست اوست ؛ در صورت مخالفت با او کشته مى‌شوى و گروهى از مسلمانان نیز قربانى مى‌گردند. من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود:
«حسین (ع) کشته خواهد شد ، و اگر مردم دست از یارى او بردارند،  به خوارى و ذلت ابدى مبتلا خواهند شد» ؛ پیشنهاد من این است که مانند همۀ مردم راه صلح در پیش گیرى!(۹)
امام در پاسخ پیشنهاد عبدالله بن عمر (لع) چنین فرمود:
«ابوعبد الرحمان! آیا نمى‌دانى پستى دنیا به اندازه‌اى است که سر یحیى بن زکریا (ع) به زناکارى از زناکاران بنى اسرائیل هدیه داده مى‌شود. مگر نمى‌دانى که بنى اسرائیل بین طلوع فجر تا طلوع سپیده خورشید هفتاد پیامبر را بقتل رسانده و سپس در محل کار خویش مى‌نشستند و به خرید و فروش مى‌پرداختند. گویا که هیچ جنایتى را مرتکب نشده‌اند ؛ پروردگار تعجیل نفرمود و مدتى به آنان مهلت داد و سپس دست انتقام الهى با شدیدترین وجه گریبان آنان را گرفت و بسزاى اعمالشان رساند.اتق الله یا ابا عبدالرحمن و لاتدعن نصرتى. اباعبدالرحمن! از خدا بترس و از یاریم دست برندارو...».(۱۰)
ابن عمر دعوت حجّت خدا را ردّ کرد و راهى مدینه شد و پس از شهادت امام ، نامه‌اى به یزید (لع) نگاشت و ضمن پذیرش خلافتش ، با وى بیعت کرد.
در جریان شورش مردم مدینه (۱۱) ، او ضمن نکوهش پیمان شکنى مردم ، خطاب به خاندان خویش گفت: «اگر بدانم هر یک از شما دست از بیعت با یزید [لع] برداشته و از مخالفان او حمایت کرده‌اید ، رابطۀ من با او قطع خواهد گردید».(۱۲)
در زمان خلافت عبدالملک مروان (لع) و پس از ورود حجاج بن یوسف (لع) به مدینه ، عبدالله بن عمر (لع) شبانه نزد حجاج (لع) رفت تا بوسیلۀ او با عبدالملک (لع) بیعت نماید. او در توجیه شتاب خود این سخن رسول خدا (ص) را یادآور شد: «هر کس بمیرد و پیشوایى نداشته باشد ، به مرگ مردان جاهلى مرده است» ، و گفت: مى‌ترسم شب را بدون امام به صبح برسانم! گویند که حجاج براى تحقیر او پاى خود را از فراش بیرون کرد و گفت: براى بیعت دست خود را بر روى پایم بگذار!(۱۳)
این ماجرا اوج ذلت شخصیتى است که با وجود کهنسالى و نقل روایات فراوان از پیامبر اکرم (ص) ، توان تمییز صف صالحان از ستمگران را نداشت و همواره براى حفظ آقائی خویش در جبهۀ پیشوایان ظالم قرار مى‌گرفت ؛ اما سرانجام فرجام دنیوى کردار خود را نیز دید.
عبدالله بن عمر آخرین صحابى , در اواخر حیات خود بینایى‌اش را از دست داد و در مکه از دنیا رفت.(۱۴)

۲ـ عبیدالله بن حر جعفى:
عبیدالله از اشراف ، شجاعان و شعراى معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان (لع) قرار داشت. پس از قتل عثمان (لع) کوفه را به قصد شام ترک گفت و در کنار معاویه (لع) جاى گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وى پس از شهادت حضرت امام على (ع) به کوفه بازگشت.(۱۵)
ابن حر در منزل بنى مقاتل(۱۶) با کاروان امام حسین (ع) مواجه شد ، حضرت نخست حجاج بن مسروق را بمنظور همراهى و یارى نزد او فرستاد ، لیکن عبیدالله بن حر به فرستادۀ امام جواب رد داد و گفت: بخدا سوگند از کوفه بیرون نیامدم جز آنکه اکثر مردم خود را براى جنگ مهیا مى‌کردند و براى من کشته شدن حسین (ع) حتمى گردید. من توانایى یارى او را ندارم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را!
پس از بازگشت حاجیان از مکه ، امام خود به همراه چند تن از یارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین به وى چنین فرمود: «ابن حر! مردم شهرتان بمن نامه نوشته‌اند که همۀ آنان به یارى من اتحاد نموده و پیمان بسته‌اند و از من درخواست کرده‌اند که به شهرشان بیایم ، ولى واقع امر بر خلاف آنچیزى است که ادعا کرده‌اند. تو در دوران عمرت گناهان زیادى مرتکب شده‌اى ، آیا مى‌خواهى توبه کنى تا گناهانت پاک گردد؟!»
ابن حر گفت: چگونه؟
امام فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکابش بجنگ.»
ابن حر گفت: بخدا قسم کسى که از تو پیروى کند به سعادت ابدى نائل مى‌گردد ، ولى من احتمال نمى‌دهم که یاریم بحال تو سودى داشته باشد ؛ زیرا در کوفه براى شما یاورى نیست. بخدا سوگندت مى‌دهم که از اینکار معافم دار ، زیرا نفس من بمرگ راضى نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود "ملحقه" را بحضورت تقدیم مى‌دارم ، اسبى که تاکنون هر دشمنى را که تعقیب کرده‌ام ، به او رسیده‌ام و هیچ دشمنى نیز نتوانسته است بمن دست یابد! شمشیر من را نیز بگیر ، همانا آن را به کسى نزدم ، جز آنکه مرگ را بر آن شخص چشانیده‌ام!
امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانۀ ابن حر چنین فرمود: «حال که در راه ما از نثار جان دریغ مى‌ورزى ، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم ، زیرا که من از گمراهان نیرو نمى‌گیرم. تو را نصیحت مى‌کنم همانگونه که تو مرا نصیحت نمودى ؛ تا مى‌توانى خود را بجاى دور دستى برسان تا فریاد ما را نشنوى و کارزار ما را نبینى. فوالله لایسمع واعیتنا احد و لاینصرنا الا اکبه الله فى نار جهنم ؛ بخدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش کسى برسد و به یاریمان نشتابد ، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند.»(۱۷)
دنیازدگى و مرگ گریزى ابن حر ، مانع وزش نسیم سعادت بر زندگى گناه آلودش شد. نسیم روح افزایى که مى‌رفت کردار ناشایست گذشته‌اش را محو و او را در صف صالحان و شهداء قرار دهد.
گرچه عبیدالله بن حر ، امام (ع) را در منزل بنى مقاتل ترک گفت ، اما حسرت و پشیمانى ابدى بر باقیماندۀ عمرش سایه افکند و زندگیش را قرین تأسف و ماتم ساخت ، حتى در سروده‌هایش آهنگ ندامت و حسرت پدیدار گشت.(۱۸)
فیالک حسره ما دمت حیا
تردد بین صدرى و التراقى
حسین حین یطلب بذل نصرى
على اهل الضلاله والنفاق
ولو انى اواسیه بنفسى
لنلت کرامه یوم التلاق(۱۹)
ـ آه از حسرتى که تا زنده‌ام در میان سینه و گلویم در جریان است.
ـ آنگاه که حسین (ع) براى برانداختن اهل گمراهى و نفاق از من یارى طلبید.
ـ اگر آن روز جانم را براى یاریش مى‌نهادم ، روز قیامت به کرامت و جایگاه والا دست مى‌یافتم.
ابن زیاد (لع) پس از آگاهى از ندامت ابن حر ، او را به کاخ خود فرا خواند و ابن حر به هر تدبیرى که بود ، توانست از دستش بگریزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانید و در مقابل قبر مطهر امام حسین:(ع) ایستاده و قصیده معروف خود را ـ که بیش از چهارده بیت آن در دست نیست ـ سرود. بعضى از ابیات آن از این قرار است:
یقول امیر قادر و ابن غادر
الا کنت قاتلت الحسین بن فاطمه
و نفسى على خذلانه واعتزاله
و بیعه هذا الناکث العهد لائمه
فیا ندمى ان لا اکون نصرته
الاکل نفس لاتسدد نادمه
و انى لانى لم اکن من حماته
لذو حسره ما ان تفارق لازمه(۲۰)
عبیدالله بن حر پس از مرگ یزید (لع) و فرار ابن زیاد (لع) با قیام مختار ثقفی همصدا شد و به همراه گروهى به مدائن رفت ، ولى سپس در کنار مصعب بن زبیر (لع) با مختار جنگید. پس از مدتى مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد. مدتى بعد با شفاعت گروهى از قبیله مذمح وى را آزاد ساخت. ابن حر پس از آزادى به عبدالملک مروان (لع) پیوست و چون به کوفه آمد ، شهر را در دست کارگزاران ابن زبیر دید. او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنى مجروح بر کشتى سوار شد تا از فرات عبور کند. او براى فرار از اسارت خود را در آب انداخت و کشته شد.
مورخان مرگ او را در سال ۶۸ ه.ق نوشته‌اند. گویند که مصعب بن زبیر ، جنازۀعبیدالله بن حر را بر دروازۀ کوفه آویخت.(۲۱)

۳ـ عمرو بن قیس
عمرو به همراه پسر عموى خود در منزل بنى مقاتل به محضر امام حسین (ع) وارد شد. در ابتداء عموزاده‌اش به امام (ع) گفت: این سیاهى که در محاسن شما مى‌بینم ، از خضاب است یا موى شما بدین رنگ است؟
حضرت فرمود: «خضاب است ، موى ما بنى هاشم زود سپید مى‌شود ... آیا براى یارى من آمده‌اید؟»
عمرو بن قیس گفت: عائلۀ زیادى دارم ، مال بسیارى از مردم نزد من است و نمى‌دانم کار بکجا مى‌انجامد. خوش ندارم امانت مردم از بین برود!
پسر عمویش نیز همانند او پاسخ داد.
امام (ع) فرمود: «فانطلقا فلاتسمعا لى واعیه ، و لاتریا لى سوادا ، فانه من سمع واعیتنا إو رإى سوادنا فلم یجبنا و لم یغثنا کان حقا على الله عزّ و جلّ ان یکبه على منخریه فى النار ؛ پس از اینجا بروید ، تا فریاد ما را نشنوید و ما را نبینید. همانا هر کس نداى ما را بشنود و یا ما را ببیند و پاسخ نگوید و به یاریمان نشتابد ، سزاوار است که خداوند او را به بینى در آتش افکند».(۲۲)
گردباد دنیاگرایى در پوشش فریندۀ عائله مندى و امانتدارى مردم ، ابن قیس و عموزادۀ او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهى با کاروان نور و راه یابى به بهشت جاودان بازداشت و در کویر نفس سرکش جاى داد. «و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور».(۲۳)

۴ـ هرثمه بن ابى مسلم:
هرثمه ، به همراه سپاهیان امام على (ع) در جنگ صفین شرکت کرد. در بازگشت ، سپاه امام در کربلا توقف نمود. هرثمه مى‌گوید: پس از برپایى نماز صبح ، حضرت امیر (ع) مشتى از خاک کربلا را برداشت و آن را بوئید و فرمود: «واها لک ایتها التربه ، لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب ؛ اى خاک! همانا از تو مردمى محشور مى‌شوند که بدون حسابرسى وارد بهشت مى‌گردند»
ابن ابى مسلم ، یکى از نیروهاى اعزامى عبیدالله بن زیاد به کربلا بود ، او مى‌گوید: هنگامى که به سرزمین کربلا رسیدیم ، بیاد آن حدیث افتادم ، بر شترم نشستم و بسمت امام حسین (ع) رفتم. پس از عرض سلام ، حدیثى که از پدر والاى ایشان شنیده بودم بازگو کردم ، امام (ع) فرمود: «با ما هستى یا بر ضد ما؟»
گفتم: نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زیاد (لع) بر ایشان نگرانم.
حضرت در پاسخ فرمود: «فامض حیث لاترى لنا مقتلا و لاتسمع لنا صوتا ، فو الذى نفس حسین بیده لایسمع الیوم واعیتنا احد فلایعیننا الا اکبه الله بوجهه فى جهنم(۲۴) برو! تا آنکه قربانگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى. قسم به آنکه جان حسین (ع) در دست اوست ، اگرکسى امروز صداى ما را بشنود و به یاریمان نشتابد ، هر آینه خداوند او را با صورت در دوزخ مى‌افکند.»
اگر فقدان توکل و دلبستگى به دنیا قرین زندگى انسان گردد ، اندیشه و دیدگاهى چون هرثمه خواهد داشت ؛ او که خود شاهد همراهى زن و فرزند امام حسین (ع) و سایر بنى هاشم و حضورشان در صحنه بحرانى کربلاست ، از فرزندان خود یاد مى‌کند و به بهانۀ نگرانى حال آنان ، از همراهى با حجّت خدا روى گردان است. «انما اموالکم و اولادکم فتنه و الله عنده اجر عظیم.»(۲۵)

۵ـ مالک بن نضر ارحبى و ضحاک بن عبدالله مشرقى:
ضحاک ، به همراه مالک بن نضر ارحبى بحضور امام حسین (ع) رسید. این دیدار ظاهراً در کربلا صورت گرفته است ، امام (ع) پس از خوشامدگویى , سبب حضورشان را جویا شد ؛ آنان در پاسخ گفتند: براى عرض سلام خدمت رسیدیم و از خدا عافیت و سلامت شما را خواستاریم ، مردم براى جنگ با شما جمع شده‌اند! نظر شما چیست؟
امام پاسخ داد: «حسبى الله و نعم الوکیل ؛ خدا مرا کفایت مى‌کند و چه نیکو وکیلى است».
آن دو براى امام دعا کردند ، آنگاه حضرت فرمود: «چرا مرا یارى نمى‌کنید؟»
مالک بن نضر با بیان این جمله که: من مقروض هستم و عیال دارم ، دعوت امام را ردّ کرد و رفت.
ضحاک بن عبدالله نیز مشابه سخن ابن نضر را گفت و سپس حضور موقت و مشروط خود را در کنار امام پیشنهاد داد و گفت: تا آنجا از شما دفاع خواهم کرد که دفاع من بحال شما مفید باشد ، در غیر این صورت در جدایى از شما آزاد خواهم بود ؛ امام نیز پذیرفت.
او در روز عاشوراء دلیرى بخرج داد و امام بارها او را تشویق و دعا فرمود. چون جمله یاران امام حسین (ع) ـ جز سوید بن عمر و بشیر بن عمرو ـ بشهادت رسیدند ، او نزد حضرت آمد و شرط پیشین خود را یادآور شد و از ایشان اجازه بازگشت خواست ، امام (ع) هم آزادش گذاشت.
او که قبلاً اسب خود را در یکى از خیمه‌ها پنهان کرده بود ، پس از اذن امام سوار بر اسب شد و فرار کرد. تعدادى از سربازانِ ابن سعد (لع) به تعقیب او پرداختند ، ضحاک چون به روستایى بنام "شفیه" رسید ایستاد ، تعقیب کنندگان او را شناختند و رهایش کردند.(۲۶)
ماجراى ضحاک بن عبدالله در نوع خود بى‌نظیر است ، او که تا دقایق پایانى حماسۀ عاشوراء در کنار امام شمشیر زد و شمارى از لشکریان خصم را از پاى درآورد و از نزدیک شاهد صحنه مظلومیت خاندان رسالت بود ، چگونه بر عاقبت نیکوى خود پشت پا زد و خود را از فیض شهادت در رکاب سالار شهیدان محروم ساخت!
او به دنیا دل بسته بود و اسبش نیز وسیلۀ پیوند مجدد او به این زندگى ناپایدار و گذرا گردید ... : ذلک بانهم استحبوا الحیوه الدنیا على الاخره».(۲۷)

پاورقی ، پى‌نوشت و منابع:
(۱)- سورۀ آل عمران: آیه ۱۴.
(۲)_ ابى الحجاج یوسف المزى , تهذیب الکمال , موسسه الرساله: ج ۱۵ ، ص ۳۳۲.
(۳)محمد بن جریر طبرى , تاریخ طبرى , دارالمعارف: ج ۴ ، ص ۲۲۷.
(۴)- مسعودى , مروج الذهب: ج ۳ ، ص ۱۵.
(۵)- نهج البلاغه ، انتشارات هجرت: ص ۵۲۱ ، قصار الحکم ۲۶۲.
(۶)- تاریخ طبرى: ج ۵ ، ص ۵۸.
(۷)- فاما عبدالله بن عمر , فرجل قد وقذته العباده و اذا لم یبق احد غیره بایعک ، ر.ک: ابى مخنف ، وقعه الطف ، موسسۀ النشر الاسلامى ، ۱۳۶۷ ه.ش ص ۶۹.
(۸)- محمد باقر مجلسى , بحارالانوار: دارالکتب الاسلامیه ، ج ۴۴   ص ۳۱۱.
(۹)- خوارزمى ، مقتل الحسین ، مکتبه المفید: ج ۱ ، ص ۱۹۰ و ۱۹۱ ؛ سخنان حسین بن على (ع) , محمد صادق نجمى , دفتر انتشارات اسلامىد, ص ۴۲.
(۱۰)- ابن طاووس , الملهوف على قتلى الطقوف ، دار الاسوه ، ۱۴۱۴ ه.ق ، ص ۱۰۲.
(۱۱)- ابن حجرد, فتح البارىد, دار احیإء التراث العربى ، ج ۱ق ، ص ۵۹.
تاریخ طبرى: ج ۵ , ص ۵۷۱ ؛ و عبدالله بن عمر بوسیلۀ ولید (لع) با یزید (لع) بیعت کرد.
مروج الذهب: ج ۲ ، ص ۳۱۶.
(۱۲)- محمد بن اسماعیل بخارى جعفى ، صحیح بخارى ، دارالکتب العلمیه: ج ۸ ، ص ۹۹.
(۱۳)- ابن ابى الحدید ، شرح نهج البلاغه: ج ۱۳ , ص ۲۴۲ ؛  قاموس الرجال ، شیخ محمد تقى شوشترى ، موسسة النشر الاسلامى ، ج ۶ ، ص ۵۴۱.
(۱۴)- ابن حجر ، الاصابه ، رقم ۴۸۲۵.
الطبقات الکبرى ، ابن سعد: ج ۴ ، ص ۱۰۵ و ۱۳۸.
(۱۵)- ابن حزم ، جمهره انساب العرب: ص ۳۸۵.
تاریخ طبرى: ج ۵ ، ص ۱۲۸.
(۱۶)- این منزل ، منسوب به مقاتل به حسان بن ثعلبه است و بین عین التمر و قطقطانیه قرار دارد ؛ ر.ک: یاقوت حموى ، معجم البلدان: ج ۴ ، ص ۳۷۴.
(۱۷)- ابن اثیر ، الکامل فى التاریخ , موسسه الاعلمى: ج ۴ ، ص ۵۰ و ۵۱.
شیخ مفید ، الارشاد ، موسسة آل البیت: ج ۲ ، ص ۸۱ و ۸۲.
خوارزمى ، مقتل: ج ۱ , ص ۲۲۶.
مقرم ، مقتل الحسین: ص ۱۸۹.
(۱۸) ر. ک: ادب الطف ، جواد شبر: ج ۱ ، ص ۹۳ و ۱۰۰.
(۱۹)- ادب الطف ، جواد شبر: ج ۱ ، ص ۹۶ و ۹۷.
(۲۰)- الکامل فى التاریخ: ج ۴ ، ص ۲۸۸ و ۲۸۹.
وقعة الطف: ص ۲۷۷.
ادب الطف: ص ۹۸.
(۲۱)- تاریخ طبرى: ج ۵ ، ص ۱۰۵ و ۱۰۶ و ۱۲۹ و ۱۳۱ و ۱۳۵.
الکامل فى التاریخ: ج ۴ ، ص ۲۸۹.
انساب الاشراف: ج ۵ ، ص ۲۹۵.
(۲۲)- شیخ صدوق ، ثواب الاعمال: ص ۳۰۸.
رجال الکشى ، شیخ طوسى: ص ۱۱۳.
بحارالانوار: ح ۴۵ ، ص ۸۴.
ابوعلى حائرى , منتهى المقال: ج ۵ ، ص ۱۱ع الی ۱۱۷.
موسوعه کلمات الامام الحسینو(ع): ص ۳۶۹.
(۲۳)- سورۀ آل عمران: آیه ۱۸۵ ؛؛سورۀ حدید: آیه۲۰: زندگى دنیا جز متاع و مایه فریبکارى نیست.
(۲۴)- شیخ صدوق , امالى ، مؤسسة الاعلمى ، بیروت ، ص ۱۱۷.
تاریخ ابن عساکر [ترجمه الامام الحسین (ع)] ، مؤسسة المحمودى , بیروت ، ۱۳۸۹ ه.ق ، ص ۲۳۵.
بحارالانوار: ج ۴۴ ، ص ۲۵۵.
شیخ عبدالله البحرانى , العوالم ، مدرسة الامام المهدى (عج) ، قم ، ۱۴۰۷ ه.ق ، ج ۱۷ ، ص ۱۴۷.
موسوعه کلمات الامام الحسین (ع): ص ۳۷۹ و ۳۸۰.
(۲۵)- سوره تغابن: آیه ۱۵: به حقیقت ، اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستند [چندان به آنها دل نبندید] و [بدانید که] پاداش بزرگ پیش خداست.
(۲۶)- تاریخ طبرى , دارالکتب الاسلامیه , بیروت: ج ۳ ، ص ۳۱۵ و ۳۲۹.
الکامل فى التاریخ: ج ۴ ، ص ۷۳.
انساب الاشراف: ج ۳ ، ص ۱۹۷.
سماوى ، ابصار العین: ص ۱۰۱.
سید مرتضى عسکرى ، معالم المدرستین ، مؤسسة البعثه: ج ۳ ، ص ۱۱۳.
موسوعه کلمات الامام الحسین (ع): ص ۳۷۸ و ۴۵۲ و ۴۵۳.
(۲۷)- سوره نحل ، آیه ۱۰۷: آن به این جهت است که آنها دنیا را بیشتر دوست داشته و بر آخرت ترجیح مى‌دادند.

سفیر انتظار - Safir Entezar...
ما را در سایت سفیر انتظار - Safir Entezar دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsafir124 بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 22:10