یکی از صوفیها و مدعیان عرفان مصطلح ، آقای اسماعیل, دولابی, است که خداوند او را نیز رسوا کرده و به سایر پیروان تصوّف ملحق نموده است.
حکایت اول:
آیتالله سید جعفر سیدان بارها نقل کردند که:
در تهران جلساتی داشتند در موضوع محبّت خداوند متعال. صاحب مجلس ایشان را به مجلس اقای دولابی دعوت میکند ، آقای سیدان فرمودند:
ایشان شروع کردند از اینکه همه چیز خداست و من هم دل دادم تا راحت تمام حرفهایش را بزند ، تا جاییکه گفت: "همه چیز اوست ، گاهی فقیر میشود ، در کنار خیابان ؛ و گاهی غنی میشود و ... بعد از اینکه حرفهایش تمام شد ، گفتم:
خیلی خوب بود ، ولی چند تا سوال برای من پیش آمده است. اگر همه چیز اوست ؛
اولاً اینکه پس این همه انزال کُتُب و ارسال رُسُل برای چیست؟؟؟
ثانیاً بهشت و جهنم ، و وعده و وعید و آیات عذاب و ... برای چیست؟؟؟
ثالثاً چرا خود من این را نمیفهمم که او هستم؟؟؟
ایشان در جواب گفت: از شدت ظهور مخفی است!!!
گفتم: در صورت تباین و تعدد است که شئی بجهت شدت ظهور بر شیء دیگر مخفی میماند ، مثل هوا.
گفت: عقل تو قلدر است.!
گفتم: عقل من دیگر معنی ندارد ، تو منی ، من تو هستم ، او من است و همینطور تکرار کردم.
نکته اول:
مدعیان عرفان ، وحدت وجود را برای مبتدیان توجیه میکنند ، به معانی بسیار ساده و پیش پا افتادهای و مدعی هستند که این معنی خیلی ثقیل است و هر کس آنرا نمیفهمد ؛ و حال آنکه اگر این توجیهات باشد ، از بیان آن نباید اِبایی داشت و فهمش عمومی است و حقیقت مطلب همان است که در مجالس خصوصی خود برای خواص بیان میکنند.
نکته دوم:
طبق وحدت وجود صوفیان ، هیچ وجود ، و بلکه موجودی در دنیا نیست ؛ مگر وجود خدا ، و خود خدا و غیر از او همه اعتباریات و توهمات است و حقیقتی ندارد ؛ که از آن به موج دریا یا سراب و نور خورشید و شکلهای متعدد ساختن از یک موم تعبیر میکنند ، لیس فی الدار غیره دیّار .
حکایت دوم:
آیتالله سیدان نقل فرمودند که منزل آیتالله شیخ جواد خراسانی صاحب کتاب هدایة الامة بودم ، متوجه شدم ایشان با آقای دولابی رفاقت دارد. به ایشان گفتم:
با این فرد رفاقت نکن ... ولی ایشان قبول نکرد.
چندی بعد آقای خراسانی به منزل ما آمد و گفت فلانی را رها کردم ؛ ولی نه بخاطر حرف شما ، بلکه خودم چیزی از وی دیدم و شنیدم که دیگر او را ترک کردم ، خودش بمن گفت:
به حالتی رسیدم که تا پانزده روز نماز را رها کردم ، ولی وقتی دیدم اطرافیانم طاقت ندارند ؛ دو مرتبه شروع به نماز خواندن کردم!!!!!
همچنین در احوال اسماعیل دولابی آمده است:
دولابی گفته است: چندین بار مسجد و نماز و مقدسین را رها کردیم و خانقاه رفتیم، دوباره مسجد و دوباره خانقاه، آخر کار ساکن خانقاه شدیم ... *۱
پینوشت:
*۱- طوبای محبت: جلد ۲ ، صفحه ۱۲۹.
سفیر انتظار - Safir Entezar...
ما را در سایت سفیر انتظار - Safir Entezar دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fsafir124 بازدید : 133 تاريخ : پنجشنبه 22 آذر 1397 ساعت: 22:29